پيام
+
مثل هربار براي تو نوشتم:
دل من خون شد از اين غم!توكجايي؟
و اي كاش كه اين جمعه بيايي..
دل من تاب ندارد!همه گويندبه انگشت اشاره
مگراين عاشق دلسوخته،ارباب ندارد؟
توكجايي؟توكجايي؟...
وتو انگاربه قلبم بنويسي:
كه چراهيچ نگويند
مگراين منجي دلسوز،طرفدار
ندارد،كه غريب است؟
وعجيب است
كه پس از قرن و هزاره
هنوزم كه هنوزاست
دوچشمش به راه است
ومگرسيصدواندي نفر از
شيفتگانش زياداست
كه گويند

محب الزهراء
91/10/27
خودموني باهم
به اندازه يك "بدر"، علمدار ندارد؟!
و گويند چرا اينهمه مشتاق،ولي
از سپهش يار ندارد؟
جواب امام زمان(عج) :
تو خودت
مدعي دوستي و مهر شديدي كه به
هر شعر جديدي،
زهجران و غمم ناله سرايي؛
تو كجايي؟؟؟؟
تو كه يك عمرسرودي "تو
كجايي؟"،،، تو كجايي؟!
باز گويي كه مگر كاستي اي بُد، ز
امامت؟ ز هدايت؟ ز محبت؟
ز غمخوارگي و مهر و عطوفت؟
تو پنداشته اي هيچكسي دل نگران
تو نبوده؟!!
خودموني باهم
چه كسي قلب تو را سوي
خداي تو كشانده؟!
چه كسي در پي هر غصه تو
اشك چكانده؟
چه كسي دست تو را در پس هر
رنج ، گرفته؟!
چه كسي راه به روي تو گشوده؟
چه خطرها به دعايم
ز كنار تو گذر كرد!
چه زمانها كه تو غافل شدي و
يار، به قلب تو نظر كرد!!
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي...
تو كجايي؟! و اي كاش بيايي...
هر زمان خواهش دل،با نظر يار،
يكي بود،، تو بودي!
هر زمان بود تفاوت،
تو رفتي،تو نماندي...
خودموني باهم
خواهش نفس شده يار و خدايت...
و همين است كه تاثير نبخشند
به دعايت!
و به آفاق نبردند صدايت!!
...و غريب است امامت!!!!
من كه هستم! تو كجايي؟
تو خودت كاش بيايي!!
به خودت كاش بيايي...!!
تشنه...
عاليييييييييييييييييييييييييييييييييي:(